پاسخ سؤال دوم: نیاز به دینشناسی چقدر و چگونه؟
دینشناسی یک مفهوم مشکَّک، مُدرَّج و دارای مراتب است. پیرمرد بیسواد روستایی که تنها چند حدیث و آیه از دین شنیده است شناختی از دین دارد. عالم ورزیدهای که 60 سال به مطالعه و تحقیق و تعمق در علوم اسلامی پرداخته نیز شناختی از دین دارد. نه میتوان آن را تخطئه کرد و الزاما خطا دانست و نه میتوان این را دینشناس کامل دانست یا از خطا مبرا دید. همچنین نمیتوان برنامة کاری این را به همگان توصیه کرد و یا از همگان چنین دینشناسی را انتظار داشت. دینشناسی به معنای حداکثری یعنی آشنایی با همه مسائل دین و همه علوم دینی در حد بالاترین تخصص برای یک نفر امکانپذیر نیست. به همین جهت در میان عالمان دین نیز نوع دینشناسی متفاوت است. دانشمند فقیهی که تمام عمر برای استنباط احکام الهی از منابع زحمت کشیده، با دانشمند متکلمی که سالها به معارف کلامی و اعتقادی پرداخته و آیات و روایات را از این منظر بررسیده است، در نوع درک از دین و اسلامشناسی متفاوتاند. آیا دینشناسی فقها و مراجع تقلید، کامل و وجود آنها مجسمة اسلامشناسی است؟ آیا میتوان آنها را نمونههای اعلی و صددرصدِ شناخت اسلام دانست؟ بیشک مراجع تقلید در زمینة فقه بهترین متخصصها و زبدهترین دانشمندان هستند. اما آیا معارف اسلامی منحصر در فقه است که این دانشمندان را اسلامشناس کامل بدانیم؟ با این توجه، دینشناسیِ حداکثری در مجموعة حوزه دنبال میشود و در نظام دینشناسان نه در وجود یک فرد تحقق مییابد.
شناخت دین چگونه حاصل میشود؟ بیشک این شناخت باید معتبر و روشمند باشد. صرف ادعای دینشناسی و پس از آن نظریهپردازی به نام دین کافی نیست. برای شناخت دین باید روش مناسب به کار گرفت و از مقدمات معتبر پیش رفت. برای کشف سخن دین استناد به رؤیا و مکاشفه صحیح نیست. همچنین روش شناخت نظر خدا، مراجعه به آرای عمومی و نظرسنجی از مردم نیست. نیز با خودکاوی و استحسان و ذائقة شخصی یا تجربه و استدلال عقلی نمیتوان پیام دین را کشف کرد. برای دانستن رأی خدا در یک موضوع، ناگزیر باید از روشهای علمی تفقه که نوعی روش تحقیق تاریخی است استفاده کرد[1]. حوزویان در دورة تحصیل خود با این روش آشنا میگردند، مهارتها و مقدمات لازم برای این موضوع را کسب میکنند و موظفاند که در کشف پیام دین و آشنایی با اسلام به گونهای روشمند عمل کنند.
دینشناسی چندان قابل تبعیض و تجزیه نیست. دین یک واحد به هم پیوسته اما در عین حال گسترده، عمیق و دارای روابط پیچیده است. برای آشنایی با چنین پدیدهای نباید از برخی اجزا چشم پوشی کرد. در این صورت این دینشناسی مانند همان فیلشناسی در داستان معروف مثنوی است. اظهار نظرهای یک سویه، تک بعدی و ناقص، چهرة دین را مشوه میکند و ابعاد هندسة دین را بر هم میزند و از دین خدا یک تصویر ناموزون کاریکاتوری ارائه میدهد، و بیش از آنکه به تبلیغ دین بینجامد به تضعیف دین منتهی میگردد.
بیشک تا این نگاه کلان نباشد فرایند تفقه در همان جزئیات نیز کامیاب و کامل تصور نمیشود و قابل اعتماد نیست. این نگاه کلان و دینشناسی کلی، علاوه بر اینکه نیاز صنفی طلبه است، نیاز شخصی او هم هست. همه کس حتی غیر طلبه موظف به دینشناسی در این حدود کلی هستند و بدون این معرفت، در زندگی دینی هرگز موفق نخواهند بود. اگر مسلمان وظیفه دارد که اسلامی زندگی کند و حیات دنیوی خود را بر مدار دین پایهریزی کند بیتردید باید در شناخت دین ـ دستکم در حدود کلی و کلان آن ـ کوتاهی نکند و نسبتها و روابط کلی آن را دریافته باشد.
از این رو به نظر میرسد نیاز به نوعی جامعیتِ علمی در دایرة معارف دین، برای طلبه محل گفتگو نیست. حتی اگر بحث از ضرورت گرایشهای تخصصی را یک موضوع اثبات شده و مفروغ عنه بدانیم، طلبه در هر رشتهای از شاخههای متنوع علوم اسلامی، برای پژوهش و اظهار نظر نیاز به بینش دینی یعنی شناخت عمومی دین و کلیت اندیشة اسلامی دارد، و تا تصویر متوازن و کاملی از پیام وحی و سخن معصوم نداشته باشد، نمیتواند در خدمت اهداف آن قرار گیرد. دانشمند فقیه اگر در طول مدت تحصیل و تحقیق خود تنها فقه خوانده باشد و با موضوعات دیگر اندیشة اسلامی آشنا نباشد، در فقهپژوهی هم موفق نیست. دانشمند کلام یا اخلاق اسلامی هم باید آموزههای فقهی را بشناسد و توانمندیهای تفقه را داشته باشد. بیشک پژوهش فقهی در چارچوب کلامی و مبتنی بر نظام اعتقادی خاصی است که اگر فقیه بر آن نظارت نداشته باشد در استنباطات فقهی خود از دایرة مبانی، خارج میشود؛ همانگونه که بیتوجهی به آموزههای اخلاقی برای او پیامد نظری نامساعدی دارد. احکام دین باید در چارچوب مبانی و به سوی اهداف دین درک شود. از این رو لازم است پیوند میان گزارههای دینی به خوبی ملحوظ باشد و ربط و نسبت میان آنها و نیز درجة اولویت آنها ـ هرچند در حدود کلان ـ روشن گردد.[2]
«مباحثات و تحقیقات اسلامی.. . از این که بتواند مجموعاً طرح و نقشة یک آیین متحدالاجزا و متماسک را ارائه دهد و نسبت آن را با مکتبها و آیینهای دیگر مشخص سازد، عاجز مانده است.. . . [لازم است] مسائل فکری اسلام به صورت پیوسته و به عنوان اجزای یک واحد مورد مطالعه قرار گیرد و هر یک به لحاظ آن که جزئی از مجموعة دین و عنصری از این مرکّب و استوانهای در این بنای استوار است و با دیگر اجزا و عناصر، همآهنگ و مرتبط است ـ و نه جدا و بی ارتباط با دیگر اجزا ـ بررسی شود تا مجموعاً از شناخت این اصول، طرح کلی و همهجانبهای از دین به صورت یک ایدئولوژی کامل و بیابهام و دارای ابعادی متناسب با زندگی چند بعدی انسان، استنتاج شود.»[3]
«اسلام یک مکتب است. یک اندام است. یک مجموعة هماهنگ است، یعنی اگر تکتک شناختیم فایده ندارد، باید همه را در آن اندام و ترکیبی که وجود دارد بشناسیم. ارزیابی ما دربارة مسائل اسلامی باید درست باشد. برای یک اندام، یک عضو به تنهایی ارزش ندارد. در اندام انسان، دست، پا و.. . هر کدام یک عضو هستند. ولی آیا ارزش این اعضا در این اندام ـ با این که همه لازم و واجب هستند ـ یک جور است؟ اگر لازم شود یک عضو را فدای عضو دیگر کنیم کدام عضو را فدای دیگری میکنیم؟ آیا قلب را فدای دست میکنیم؟. . . اسلام هم این طور است. این بحثی است به عنوان اهم و مهم.»[4]
«آنچه عرضه میکنیم باید استنادش به قرآن جای هیچ شک و شبههای نداشته باشد و در عین حال به صورت پراکنده و بدون ارتباط و نظم هم نباشد، زیرا اگر مطالبی را پراکنده عرضه کنیم, علاوه بر این که یادگیری مشکل است، فایدهای را که از یک نظام فکری صحیح در مقابل نظامهای فکری غلط باید گرفت, نیز نخواهد داشت. همة مکتبهای منحرف کوشیدهاند به افکار و اندیشههای خود شکل و نطامی بدهند، یعنی برای مطالبشان ریشهای معرفی کنند و با ارتباط و پیوند با سلسله مسائلی منسجم، یک کل منظم و همآهنگ به وجود آوردند، ما که در جهت صحیح هستیم، در مقابل آنها عیناً باید همین کار را بکنیم. یعنی معارف قرآن را به صورت سیستماتیک و منطم عرضه کنیم. به صورتی که پژوهشگر بتواند از یک نقطه شروع کند و زنجیروار حلقههای معارف اسلامی را به هم ربط بدهد و در نهایت به آنچه هدف قرآن واسلام است، نائل شود»[5]
آشنایی با دین اسلام هنگامی معتبر است که نظاموارگی آن محفوظ باقی بماند یعنی
- اجزای این دین به خوبی شناخته شود.
- تمام اجزای آن ـ دستکم اجزا و عناصر اصلی ـ معلوم گردد و چیزی از قلم نیفتد.
- غایات کلی و جهتگیری اصلی دین معلوم باشد.
- درجة اهمیت و ابعاد ارزش اجزا، به هم نخورده باشد و توازن و تناسب لازم میان آنها برقرار باشد.
- روابط و مناسبات میان آنها نیز روشن باشد. مثلا تأثیرات این اجزا بر یکدیگر و اصل و فرع میان آنها.[6]
کودک نوپا در آغاز، دین داری را در نماز و دعا و تلاوت قرآن خلاصه میکند، طبعا این دینشناسی، کامل نیست زیرا شرط دوم را ندارد و تمام اجزای دین شناخته نشده است. به مرور این کودک متوجه میشود که مهرورزی و علمآموزی و جهاد و خدمت به مردم نیز جزو دین است. اکنون تصویرش از دین کاملتر شده و دینشناسیاش افزون گشته است. اما ممکن است در نظر او زیارت مرقد ائمة اطهار و یا عزاداری برای آنان برتر از نماز و روزه و و مهمتر از وحدت امت اسلامی باشد. این تصور باعث میشود که ابعاد هندسة دین نزد او برهم خورد و دینشناسیاش ـ به جهت فقدان شرط سوم ـ از اعتبار ساقط گردد. پس از آن باید این فرد، نسبت میان اعتقادات، اخلاقیات، احکام و مسائل اجتماعی دین را دریابد تا بتوان او را دینشناس نامید و اسلامشناسی او در حد نصاب قرار گیرد.
به همین ترتیب طلبهای که با ابعاد متنوع دین مثل مسئله بداء، احکام اجتماعی یا معنای زهد و توکل و انتظار آشنا میشود دینشناسیاش کامل میشود. اگر طلبه مسائل اجتماعی و حماسی دین را ببیند ولی معنای دعا و مناجات و ندبه و تضرع را نفهمد دینشناس نیست. اگر از زندگی امام حسین7 و امام مهدی7 رضایت داشته باشد اما سکوت 25 سالة امیر المومنین7، صلح امام حسن7، دعا و مناجات امام سجاد7، کلاس درس امام صادق7 و ولایت عهدی امام رضا7 را نفهمد و نپسندد دین را نشناخته و اسلامشناسی او ناموزون و کاریکاتوری است.
بنابراین کشف هندسة معارف اسلامی و احاطه بر منظومة معرفتی دین یا شبکة ارتباطی آموزههای اسلام و دستیابی به نقشه و نمودار کلان اندیشه اسلامی و دستگاه هماهنگ تفکر دینی یک ضرورت در فهم دین است. برای رسیدن به چنین شناختی مراحل دینشناسی باید به صورت لایه لایه و مرحلهای دنبال شود. اگر ذهن انسانهای متوسط برای آشنایی با یک پدیدة پیچیده، مثلا نیاز به 3 مرتبه مرور داشته باشد، لازم است برای شناخت دین در سه حلقة متوالی ولی کامل، برنامهریزی شود. امروزه به روشنی ثابت شده که ذهن انسان در مواجهه اول، ظرفیت درک کامل یک پیام را با همة جزئیات آن ندارد و تکرار و مرور لازمة جذب کامل و عمیق پیام است. مثلا برای احاطه بر یک نظریه یا یک دانش، باید در سه سطح با آن ارتباط برقرار کرد و از همان اول نمیتوان به جزئیات آن پی برد. به همین جهت است که دانشهای حوزوی در چند سطح آموخته میشوند و کتابهای درسی در چند حلقه تدوین مییابند.
اکنون اگر کل دین و معارف دینی را یک کتاب فرض کنیم مثل هر کتاب دیگری بهتر است برای آشنایی با آن در آغاز، از فهرست مندرجات آن آگاهی یافت و مطالعه آن را در سه مرحله انجام داد. یکبار تندخوانی و مرور اجمالی، یکبار با دقت متوسط و یکبار نیز با موشکافی و تأمل. نکته مهم این است که در هر مرحله از این مراحل، کل کتاب باید مورد لحاظ قرار گیرد. البته طبیعی است که در هر مرحله، لایه عمیقتری از محتوا نصیب انسان میشود.
از این رو برای شناخت دین و سخن خدا مطالعة یک دور ترجمة قرآن به صورت کامل، مفیدتر از درس گرفتن کل مکاسب شیخ انصاری در 4 سال تحصیلی است. زیرا قرآن کریم مجموعه گزارههای دینی یا دستکم بنیادیترین و عمدهترین آنها را به صورت جامع در اختیار مینهد، گرچه برای رسیدن به عمق آن باید راه طولانی دیگری پیمود. همچنین اکتفا به منابع فقهی برای دینشناسی کافی نیست و باید در هر مرحله فقه، اخلاق، معارفِ هستیشناختی و مسائل اجتماعی اسلام به موازات هم مورد بررسی قرار گیرند و دست به دست هم دهند. طلبهای که کل گسترة احادیث را میشناسد مثلا یک دور مجموعة روایی میزان الحکمه را مطالعه کرده نسبت به کسی که تنها در مسائل اعتقادی و کلامی دین مطالعه کرده و متبحر شده است قطعا با دین خدا آشناتر است.
نکتة مهم دیگر اینکه برای آشنایی با نسبتها و روابط ناگزیر باید از جزئیات چشمپوشی کرد. پرداختن به جزئیات معمولا حجاب دیدن روابط و مناسبات کلان میشود. وقتی وارد شهری میشویم آسانترین راه برای آشنایی با آن شهر تهیة نقشة آن شهر است، نه گشت وگذار لذتبخش در آن. تهیة نقشة شهر، یعنی صَرف نظر از جزئیات شهر و پرداختن به روابط و نسب کلان. در مقابل، گشت و گذار در شهر عبارت است از دقت در جزئیات که انرژی و زمان فراوانی میطلبد و در نهایت نیز معلوم نیست ما را در جریان کامل کلیات و تجسم درست نقشة هوایی قرار دهد بلکه گاهی حیرت نیز میآفریند.[7]
تهیة نقشه یعنی اعتماد به دیگرانی که پس از ساعتها بلکه سالها تلاش این کلیات را کشف کرده و به صورتی منسجم و قابل فهم در اختیار ما نهادهاند. همان گونه که در اینجا به گزارش دیگران اعتماد میکنیم و نقشة شهر را برای آشنایی اولیه مفید بلکه ضروری میدانیم در شناخت دین هم، غریبهای که شناخت دین را تازه آغاز کرده، مناسبتر آن است که به نقشهای که عالمان دینشناس از کلیت دین ارائه کردهاند اعتماد کند و در کوتاهترین زمان و معتبرترین راه با صحنة گستردة دین آشنا شود.[8]
منابع دین ما ویژگیهایی دارند که این ویژگیها را باید بشناسیم. از جمله این که معرفت دینی در این منابع منظم، دستهبندی شده، و بدون تکرار نیست. در بسیاری از موارد محتوا تکرار شده یا با مثال و داستان و عبارات مختلف تفصیل یافته است. عکس آن نیز وجود دارد؛ در مواردی وضوح لازم به چشم نمیخورد و به اشاره و اجمال برگزار شده است. برخی مسائل را تنها از لوازم مخفی کلمات میتوان کشف کرد. خیلی جاها پیوند میان عبارات و موضوعات معلوم نیست. خیلی جاها تأکیدها مشخص نیست. هرگز زیر مطالب کلیدی، محوری و مهم خطی برای برجستهسازی کشیده نشده، آهنگ ادای این جملات نیز امروزه در دست نیست که از طنین اصوات و تن صدا به برخی از این تأکیدها پی ببریم.[9] گویا به جهت همین دشواریها است که تفاسیر متعدد و مختلفی پدید آمده و این منابع تاب برداشتهای فراوان یافته است. از این رو در مرحلة اول، جز با استمداد از عالمان چیره دست نمیتوان با دین آشنا شد. باید به توصیف عالمان دین مراجعه و با آن آغاز کرد. عالم دین این گزارههای پراکنده را جمعآوری کرده، تکرارها را حذف نموده، پیام را منظم کرده، تأکیدها را یافته، تعارضها را هماهنگ ساخته و یکجا و هماهنگ و منسجم و متناسب و صریح و گویا و کامل و مختصر و شیوا و روان و آسان عرضهاش کرده است.[10] و برای دینشناسی چه از این بهتر؟!
دینشناسی دو گونه است. دینشناسی تقلیدی و دینشناسی تحقیقی. و این هر دو صورت بسیار ارزشمند و گرانبها است[11]. دینشناسی تقلیدی همین تصویر کامل و متوازن از دین است که به یاری یک استاد فن و اسلامشناس محقق به دست آمده است. دینشناس مقلد به تنهایی توان استفاده از منابع دین را ندارد و برای تجسم چهرة اسلام نیاز به یاری دیگران دارد. اما محققان دینشناس عالمانی هستند که میتوانند به تنهایی از منابع دین ـ قرآن و روایات ـ مطالب دین را استخراج کنند، پیام آن را دریابند و سیمای آنرا درک کنند.
- محقق دین به منابع دین شناخت دارد و میتواند با آنها ارتباط برقرار کند یعنی
- منابع را به خوبی میشناسد. کتابهای روایی اصلی و واسطه (مصادر اولیه و ثانویه) و درجة اعتبار آنها را میداند.
- بر زبان آنها مسلط است و بدون نیاز به ترجمه میتواند از آنها بهره گیرد. همچنین اصطلاحات و مفاهیم تخصصی را میفهمد.
- با جغرافیای مباحث آشناست. یعنی میداند که چه مطالبی در این کتابها آمده و کجا و چقدر به آنها پرداخته شده است.
- توان درک مطالب و استناد بدانها را دارد و دچار کجفهمی و تفسیر به رأی نمیشود و از دلالت آنها بر محتوا مطمئن میگردد.
- هنر جمع میان ادله و انسجام بخشیدن به آنها را دارد و میتواند تعارضهای ظاهری میان آنها را رفع کند.
و خلاصه توان استفاده از منابع را دارد. مانند یک پزشک که منابع مهم پزشکی و درجة اعتبار هر یک و نیز موارد استفاده آنها را میشناسد، با زبان تخصصی و اصطلاحات فنی آنها آشنا است. قدرت مراجعه، کشف مطالب مورد نیاز و استخراج پاسخ سؤالهای خود را از آنها دارد و میتواند طبیعی، بدون تحمیل و تعارض مباحث آن را درک کند.
اگر منبعشناسی را با اندکی توسعة مفهومی به قدرت استفاده از منابع اطلاق کنیم میتوان گفت که حوزویان با داشتن این مهارتها منبعشناس دین هستند. نکته بسیار مهم در این دایره، تفاوت منبعشناسی با دینشناسی است. ممکن است کسی دینشناس خوبی باشد اما منبعشناس خوبی نباشد؛ یعنی به یاری عالمان دین و مطالعه کتب مفید و به برکت شرکت در جلسات مذهبی، فهم درست و متوازنی از دین پیدا کرده است، اما توان بهرهبرداری مستقل از قرآن و حدیث را ندارد. در مقابل، ممکن است کسی منبعشناس متبحری باشد، اما دینشناس خوبی نباشد؛ مثلا طلبهای که با تلاش و اجتهاد، قدرت استنباط از منابع دین را پیدا کرده، ولی هنوز فرصت استفاده از این توان را نیافته و نتوانسته یک دور در کل معارف دینی – نه فقط احکام شرعی فقهی – آیات و روایات را بررسی کند. این شخص مجتهد مقلد است. مجتهد است زیرا توان بهرهگیری از منابع را دارد، مقلد است چون شناخت او از دین به استناد اجتهادش نیست. اگر فرض کنیم که شناخت او از دین ناقص باشد دینشناس هم نیست و از شخص اول عقبتر است. بنابراین دینشناسی حتما لازم نیست اجتهادی باشد. نه هر مجتهدی دینشناس است و نه هر دینشناسی مجتهد. ممکن است یک طلبه معمولی از یک مجتهد مسلم دینشناستر باشد، گرچه هر مجتهدی از طلبه غیر مجتهد منبعشناستر و در استفاده از منابع دین، هنرمندتر و تواناتر است.
به نظر شما اگر امر میان دینشناسی تقلیدی (بدون تخصص) و تخصص بدون دینشناسی (منبعشناسی بلااستفاده) دایر شود از این دو کدام مقدم است؟[12]
اکنون که با معنای دینشناسی و انواع آن آشنا شدیم به سؤال اولیه باز میگردیم. اگر طلبه برای آیندة صنفی خود تحقیق را برگزیده باشد لاجرم باید علاوه بر دینشناسی منبعشناسی هم بداند. اما اگر بخواهد مبلغ خوبی باشد آنچه مهم است شناخت قابل اعتماد از دین است، هرچند به تقلید (پیروی) و یاری عالمان دینشناس باشد. کسی که بتواند از آثار محققان اسلامی خوب استفاده کند و آنرا با تعهد انتقال دهد مبلغ خوبی خواهد بود حتی اگر مجتهد نباشد[13]. برای دفاع از دین، در مقابل شبهات نظری مستحدث، یقینا یک عالم محقق منبعشناس باید گرهگشایی کند؛ اما در مقابل شبهات کهنه و مکرر، طلاب دینشناس ـ هرچند مجتهد نباشند ـ نیز میتوانند وارد میدان شوند.
گمان میرود راه دینشناسی نیز معلوم شده باشد. دینشناسی با معنای خاصی که از آن ارائه شد نه در گرو دانستن فتاوای همة مراجع است و نه در گرو اجتهاد. برای به دست آوردن آن باید ضمن احاطة نسبی بر کلیات احکام شرعی ـ خصوصا ابواب مورد ابتلا ـ با آثار جامع اندیشمندان اسلامی (مثل شهید مطهری، علامه طباطبایی و شهید سید محمد باقر صدر) آشنا شد.
اکنون پاسخ این پرسش را به سهولت میتوان داد؛ آیا مطالعة آثار اندیشمندانی مثل شهید صدر، شهید مطهری و علامه طباطبایی بیشتر انسان را دینشناس میکند یا مطالعة عمیق یک فرع فقهی و ساعتها تحقیق و پژوهش در حل و فصل احکام عملی؟ آیا مشاهدة نقشة کلان یک شهر از افقی بلند مثل هواپیما، انسان را با شهر آشناتر میسازد یا شمارش دقیق منازل و درختان یک کوچه در آن شهر؟ سخن همان سخن است.
طلبه لاجرم باید بینش دینی داشته باشد یعنی با دین در سطح کلی آن آشنا باشد و از این مهارت به عنوان یک مهارت عمومی برخوردار باشد. طلبه با هر نقش اجتماعی و کارکردی که برای او فرض شود ـ محقق، مدرس، مبلغ، قاضی یا.. . ـ عذری از ندانستن هندسة کلان دین ندارد و از این مقدار بینیاز نیست. طلبه، خدمتگزار دین است و تا با کلیت دین و سخنان اصلی و اساسی آن آشنا نباشد نمیتواند به آن خدمتی کند.
طلبه برای بیان سخن دین باید حجت در اختیار داشته باشد و این حجت دو گونه است، یا اجتهاد شخصی روشمند و یا بهرهگیری از دانشِ یک دینشناس کاملِ برجسته. اگر سخن طلبه در بیان معارف دین مستند به پژوهش صاحب نظران شایسته باشد، بیتردید حجتمند است.
[1]. تحقیق در منابع دینی، روش تاریخی دارد و دانشی شبیه باستانشناسی است. باستان شناس تلاش میكند پس از اطمینان از اصالت كتیبههای تاریخی با زبانِ آنها، مأنوس شود و پیام آنها را كشف، به زبان روز ترجمه و برای دیگران بازگو كند. فقیه نیز به كاوش عمیق در اسناد و مدارك باستانی 1400 ساله ـ قرآن و حدیث ـ میپردازد و با روش تحقیق تاریخی تلاش میكند از اصالت آنها مطمئن و به پیام آن نزدیك شود. پیام این مدارك، پیام خداست كه به زبان عربی گذشته بیان شده است. تحقیق در آن هم نیازمند بررسیهای تاریخی از این دست است: آشنایی با قواعد مفاهمه عرفی، و ادبیات عصر صدور پیام، آشنایی با فضا و فرهنگ حاكم بر آن دوره، آشنایی با تحولات تاریخی و فراز ونشیبهایی كه در گذر 1400 سال پیرامون آیات و روایات رخ داده و... طلبه اصول استخراج پیام از كتیبههای دینی را در علم فقه تمرین میكند. ولی همین اصول را در ساحتهای دیگر (اخلاق، عقاید، علوم انسانی و...) میتواند بهكار گیرد. او با آموختن روش استنباط، مسلح به ابزاری میشود كه امكان استخراج سخن دین و نظر وحی را بهصورت روشمند در موضوعات مختلف به او میدهد و این مهمترین توانمندی لازم برای عالم دین است.
[2]. دو گونه رابطه میان گزارههای دینی وجود دارد؛ یکی رابطة میان اجزا (مدل رابطة میان اجزای یک پازل) و دیگر رابطة کلی و جزئی. پارهای از گزارهها، به مثابه گزارة مادر زایندة مصادیق متنوعی است و جزئیات بیشماری در دامان دارد. شاید بتوان گزارههای دینی را در یک هرم معرفتی چند طبقه نمایاند که رأس آن مشتمل بر همه لایههای زیرین باشد. به همین جهت همة معارف اسلامی را در یک جمله زاینده میتوان تلخیص و ارائه کرد. قولوا لااله الا الله تفلحوا. بسط و تفصیل و توسعة این یک گزاره، استخراج همة آموزههای دینی را به دنبال دارد. یعنی تمام دین مصداق آن است ولی در صورت نازلتر و توسعهیافتهتر، نه اینکه جزء دیگری همعرض و همتراز آن باشد. معارف دینی در یک لایه و سطح نیستند و مرتبه برخی از معارف نسبت به دیگران برتر است. بنابراین در شناخت دین دو امر مهم باید مورد توجه باشد یکی جامعنگری که ناظر به رابطة اول میان گزارهها است و دیگر مبناگرایی که ناظر به رابطه دوم است. اگر کسی در مقام دینشناسی مبناگرا باشد یعنی آن کلیات و امهات را دریابد، میتواند جزئیات و فروع را به سهولت در یابد. زیرا معرفت حاکم نیازی به معرفت محکوم ندارد. براین اساس تخصصگرایی تنها پس از مبناگرایی و جامعنگری قابل توجیه است. زیرا تا مبانی در اختیار کسی نباشد نمی تواند شناخت کاملی از این هرم داشته باشد حتی اگر اجزای یک طبقه را به خوبی شناخته باشد. اما مبناگرایی کافی نیست .باید حدود توسعه این مبانی را بداند یعنی نظری به گستره و جامعیت آن نیز داشته باشد.
[3]. طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، سید علی حسینی خامنهای، پیشگفتار.
[4]. حماسه حسینی، شهید مرتضی مطهری، ج1، ص 349.
[5]. معارف قرآن، محمد تقی مصباح یزدی، ج1، ص 8
[6]. گزارههای دینی در درون خود دارای پیوند و ارتباط وثیقی هستند که از آنها یک مجموعه واحد تشکیل میدهد. این آموزهها در آن مجموعه واحد از درجه اعتبار متفاوتی برخوردارند؛ پارهای کلی و کلان و پارة دیگر جزئی و خرداند. تشخیص ضریب اهمیت گزارهها و استخراج نظام اولویتها و تفکیک اصلها از فرعها و کشف گزارههای مادر و تعیین جایگاه و نوع مناسبت هریک با دیگران نیاز به تلاش ویژه دارد. از جمله این روابط میتوان به نسب و روابط میان احکام، اخلاق، معارف و مسائل اجتماعی و یا نسب میان احکام دین و اهداف دین اشاره کرد، روشن است که دانستن احکام به دانستن اهداف کمک میکند اما الزاما آن را تأمین نمیکند بلکه یک تلاش مستقل باید در این زمینه انجام گیرد.
برکات این چنین شناختی، هم در مقام فهم دین و هم در مقام تبلیغ دین و هم در مقام دفاع از دین و هم در مقام تحقق و اجرای دین آشکار است؛ زیرا شناخت دین جامع، عمیق، هماهنگ و آسان میشود. روند تولید فکر دینی سامان مییابد و امکان و سرعت بیشتری میگیرد. فضاهای تاریک و نقاط کور (موارد فقدان نص) روشن میشود و ابهامات به صورتی هماهنگ رفع میگردد. ادله مجمل و متشابه (موارد اجمال نص) با نظر به محکمات و مبینات معنا میشود. گره بسیاری از تعارضها (موارد تعارض نص) با نظر به کلیت دین و رد فروع بر اصول حل میشود. بخشی از اختلاف نطرهای عالمان دین در سطح فروع و شاخهها با نظر به بنیانها و ریشهها خاموش میشود. همچنین احساس وضوح و انسجام بیشتری در معرفت دینی میشود. در مقام تبلیغ نیز عرضه دین سهل و سازمانیافته خواهد شد. سرمایهگذاری عادلانه در امر تبلیغ دین ملاک مشخص خواهد یافت و از تأکید بر امور جزئی یا غفلت از آموزههای زرین جلوگیری خواهد شد. هیبت و هیمنه فکر دینی و نیز جامعیت و انسجام آن نمایان خواهد گشت. در مقام دفاع از دین قضاوت در باره اندیشههای موازی سهل و قاطع و عمیق و صریح میگردد. پاسخگویی به شبهات از ریشه و بنیان انجام میگیرد و مغالطات نه در سطح که از بنیاد مرتفع میگردند. در مقابله فکر دینی با اندیشههای نظاموار اقتدار فکر دینی اثبات خواهد گشت. برای اجرا و تحقق دین نیز الگوی عمل روشن و هماهنگی فراهم خواهد گشت که از افراط و تفریط یا تأکیدهای نابجا جلوگیری خواهد کرد. همه این موارد بهرههایی است که در انجام رسالت صنفی حاصل میشود. علاوه بر اینها در زندگی دینی، هر مسلمان نیاز به چنین شناخت هماهنگ و کاملی دارد. این شناخت باعث میشود که سیستم ایمنی انسان در مقابل دیدگاههای بیگانه تقویت شود و اثرپذیری او از اندیشههای پرزرق و برق غیر اسلامی مهار گردد.
[7]. امام علی7 به حارث بن حوط فرمود: یا حَارِثُ إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ (نهج البلاغه خطبه 262) یعنی ای حارث تو به زیر پایت نگاه کردهای و بالا را ندیده ای، لذا حیران و سرگردان شدهای.
[8]. برای مثال کتاب آموزش دین، شیعه در اسلام، و قرآن در اسلام علامه طباطبایی یا دوره معارف قرآن استاد مصباح یزدی برای آشنایی با اسلام بسیار مفیدتر از مطالعه کتب تفصیلی است. همچنین کتاب سیری در نهج البلاغه شهید مطهری برای آشنایی اولیه با نهج البلاغه بسیار مناسبتر و مفیدتر از مطالعه خود نهج البلاغه است. زیرا در این نوع آشنایی نسبتها و روابط نیز به خوبی نمایانده میشود؛ چیزی که خود ما از گشت و گذار در نهج البلاغه به سهولت بدان دست نمییابیم. در مطالعه تفصیلی نهج البلاغه توجه به جزئیات ما را از دریافت کلیات و مناسبات دور میگرداند. همچنین برای شناخت نقش محوری آموزه توحید در هندسه معارف دینی کتاب توحید در نظام ارزشی و اعتقادی اسلام اثر استاد مصباح یزدی و مقاله «روح توحید نفی عبودیت غیر خدا» اثر رهبر انقلاب سید علی حسینی خامنهای در کتاب دیدگاههای توحیدی پیشنهاد میشود.
[9]. صرف تکرار هم علامت تأکید نیست و نمیتوان از فراوانی بیان یک موضوع الزاما کلیدی بودن آن را نتیجه گرفت. سر این مسئله این است که منابع اسلام به خصوص قرآن کریم علاوه بر ارائة یک دستگاه نظری و نظام معرفتی، در پی تأثیرگذاری تربیتی و ایجاد تحول عمیق در شخصیت انسان هستند. تکرار ممکن است این هدف دوم را محقق سازد یا به جهات دیگری بوده باشد.
[10]. متاسفانه باید اعتراف کرد تلاشهایی که تا کنون در این زمینه انجام گرفته زیاد نیست و مجموع آثاری که به این صورت نگاشته شده انگشت شمار است. تأسفبارتر اینکه همین تلاشها نیز مورد توجه قرار نمیگیرد و گرفتار بیمهری است. با اینکه نیاز ما در دینشناسی به این کتابها به مراتب بیش از کتابهایی است که به اجزا پرداختهاند. سالها فقه و اصول خواندن ـ علی رغم بهرههای بیشماری که دارد ـ عالم دینشناس – با شرایطی که ترسیم شد ـ تحویل نمیدهد. از باب نمونه بحث «مشخصات اسلام» از کتاب «جهانبینی اسلامی» شهید مطهری را یکبار دیگر بخوانید. به خوبی روشن است آگاهی و اطلاعی که پس از مطالعه این اثر حاصل میشود هرگز با تحصیل و تدریس فقه و اصول به دست نمیآید. اینها ملاکاتی است که حکم اسلامی را از حکم مغایر با اسلام ممتاز میگرداند. این توجهات وقتی که در شهر اسلام قدم میزنی و به کوچهها و ویترینهای احکام توجه میکنی حاصل نمیشود. این دسترنج یک عالم دینشناس است که مرتب از بالا به کلیت دین نگاه میکند و سعی کرده نسبتها وروابط را کشف کند. ای کاش دهها اثر با عنوان ویژگیهای اسلام در اختیار بود تا چهرة واقعی این دین جهانی، روشن و صریح و کامل معرفی میگشت. متأسفانه کمتر اثری با این عنوان نگاشته شده است.
[11]. دینشناسی تقلیدی هم ارزشمند است. زیرا آشنایی با سخن خدا و معارف حقه است، هرچند استناد آن به کتب اصلی و فرایند استخراج آن از منابع روشن نیست و شخص خود زحمت استخراج و پالایش آن را نکشیده است. مثل سرمایه داری که به پشتوانه تلاش دهها مهندس معدن و کارگر زحمتکش، حجم فراوانی از طلا دارد. طلا ارزشمند است حتی اگر انسان بدون زحمت بهدست آورده باشد. این واقعیت را نیز نباید نادیده گرفت که به جهت گسترش علوم گویا همه عالمان ـ در هر مقام علمی و با هر درجه و عنوان، حوزوی و غیر حوزوی ـ الزاما در قسمتهایی تقلید و اعتماد به دیگران میکنند. به واقع هیچ مجتهدی نمیتوان یافت که لااقل در پارهای موارد به اجتهاد مجتهدان دیگر وابسته نباشد و اعتماد نکند. کار علم با همکاری گروهی سامان مییابد، یک نفر نمیتواند در همه زمینهها صاحب نظر باشد و اگر معرفت تقلیدی را بیارزش بشناسیم دشواری فراوان پدید میآید و کار علم پیش نمیرود. ما در پژوهشهای دینی به تحقیقات لغویان، صرفیان و نحویان اعتماد میکنیم. به تحقیقات رجالیان بزرگ اعتماد میکنیم. ممکن است عالم فقه با اینکه توان لازم برای استنباط پیامهای کلامی و اخلاقی را دارد، اما فرصت لازم برای این کار را پیدا نکرده باشد. در این موارد طبعا عالم نیست، عوام است. یا عالم کلام و عقاید نیز فرصت بررسی کامل فروع فقهی را نیافته باشد و در این زمینهها تقلید کند. اینها را باید از هم تفکیک کرد. اگر اعتماد علمی به صاحب نظران و محققان نباشد رشد علم متوقف میشود و همه چیز مبهم و محتاج پژوهش...! و همیشه باید از صفر آغاز کرد. در حالی که نباید یافتههای دیگران را دوباره یافت و کشفیات دیگران را دوباره کشف کرد. آنچه کشف شده کشف شده است و نباید هر روز برای کشف آن تلاش جدیدی داشت. نوجوان 13 سالهای یک رابطه ریاضی را پس از ساعتها تلاش و تأمل یافته بود، مورد تشویف فراوان معلمان و مربیان قرار گرفت اما به او گوشزد شد که این فرمول 2000 سال پیش کشف شده بوده و تو اگر هنری داری باید در کشف آفاق ناگشوده به کار گیری! تحقیق فقها در مسائل صوم و صلاه در درسهای خارج جنبه تعلیمی دارد و هرگز به معنای کشف تازه نیست.
[12]. ذکر این نکته در حاشیه مفید است که شناخت دین با اعتقاد به دین متفاوت است؛ ممکن است کسی دین را شناخته باشد ولی بدان اعتقادی نداشته باشد. مانند یک عالم مسلمان که با سایر ادیان به خوبی آشنا باشد و بتواند در باره مسائل آن اظهار نظر تخصصی ارائه دهد. در احوال برخی از علمای بزرگ شیعه مانند سید بحرالعلوم آمده که آنان بر مبانی فقهی اهل سنت مسلط بودند و برای اهل آن فِرَق نوعی مرجعیت علمی نیز داشتهاند، بدون اینکه به آن اعتقاد داشته باشند. در فقه و اصول و سایر علوم حوزوی نیز چنین است ممکن است یک غیر مسلمان با تلاش و جدیت به مقام اجتهاد برسد و کاملا با منابع دین اسلام آشنا گردد و قدرت استنباط روشمند از آنها را بنا بر مبانی علمی به دست آورد، بدون اینکه بدان اعتقادی داشته باشد. مثلا محقق ژاپنی توشیهیکو ایزوتسو مؤلف کتابهای «خدا و انسان در قرآن» و «مفاهیم اخلاقی تربیتی در قرآن کریم» که اعتقادی به دین اسلام نداشته این دو اثر تحقیقی پرنکته و مفید را تولید کرده است.
[13]. و بلکه حتی اگر طلبه هم نباشد اما اندیشمندان معتبر اسلامی را بشناسد و بتواند با آنها که حلقه واسط شناخت دین هستند ارتباط برقرار کند و توان فهم کلام آنان را داشته باشد و با تعهد، در انتقال کامل و درست سخن آنان بکوشد چنین کسی مبلغ خوبی خواهد بود. کما اینکه در صدر اسلام نومسلمانانی که توان درک درست معارف دینی را داشتند برای انتقال آن به دیگران میکوشیدند. البته طلبه چون زبان تخصصی و مفاهیم مورد استفاده عالمان محقق را میشناسد زودتر و روانتر با این آثار ارتباط برقرار میکند و بیشتر احتمال وجود این شرایط در او میرود.
مجری احکام دین هم همین طور است. مثلا رییس جمهور که مسئولترین فرد برای اجرای اسلام در جامعه است لازم نیست مجتهد باشد ولی قطعا باید دینشناس باشد. ناگفته پیدا است که حکومت اسلامی حتما باید زیر نظر یک مجتهد دینشناس قرار داشته باشد که ضامن اجرای کامل شریعت در سطح جامعه و مرجعی برای مسائل مستحدثه و رفع تزاحمات اجتماعی باشد.